جیمین و جونگکوک خسته از آروم کردن و خوابوندن بچههاشون، کنار همدیگه بچه به بغل نشستن و با خندهی شلی اوج خستگیشون رو به همدیگه فهموندن.
حالا که خونه پر از آرامش و سکوت بود، جیمین سرش رو به پشتی مبل تکیه داده و چشمهاش رو بسته بود.
جونگکوک با وسوسه شدن برای خواب، سرش رو روی شونهی همسرش گذاشت و به ثانیه نکشید خوابشون برد ولی حتی توی خواب هم محکم از کوچولوهاشون گرفته بودن.
منبع:myevilomega
ساعت از نیمه شب گذشته و جیمین همچنان با صورتی اخمآلود و متمرکز مشغول بررسی پروندههای حقوقیاش بود. دادگاه فردا باید بینقص برگزار میشد؛ اون هرطور شده سرپرستی گوکی کوچولو رو به والد امگاش واگذار میکرد.
"سیگار برای سلـامتی مضره."
با صدای نرم و مخملی موکلش سرش رو بالـا آورد، "چرا نخوابیدین؟ برای فردا استرس داری؟"
همزمان که سیگارش رو خاموش میکرد، پرسید.
"به وکیلم اعتماد دارم!"
جیمین از چیزی که شنید خوشحال شد و بدون چشم برداشتن از پدر و پسر بامزهای که با لبهای آویزان مقابلش ایستاده بودن، سوال کرد: "خب پس، چرا نمیری یکم استراحت کنی؟"
امگا چند ثانیه مکث کرد؛ انگار برای گفتن چیزی که در ذهن داشت مردد بود. در نهایت، با کمرویی زمزمهی آرومش رو به گوشهای مرد رسوند، "شما... شما هم باید استراحت کنید، آلفا." بعد، به سرعت از اتاق خارج شد.
جونگکوک و پاپی دو سالهاش که به تازگی بخاطر خشونت خانگی از جفتش جدا شده بود، لیاقت یک زندگی آروم رو داشتن و وکیل پارک هرکاری میکرد تا بعد از این هردوی اونها در امنیت باشن، درست در کنار خودش!
منبع:jimintopstan
* وی بعد از خواندن این فیک * خوب باید بگم خوب بودش و ...