Imagine

جئون جونگ‌کوک رئیس باند نزول خوارهای سئول و بوسان بود.
چند ماه پیش که طی درگیریشون با باند رقیب چاقو خورد افرادش پارک جیمین، دکتر جوان رو از بیمارستان دزدیدن تا رئیسشون رو مداوا کنه و تهدیدش کردن که چیزی به پلیس‌ها لو نده.

اما افراد احمق کوک نمی‌دونستن که جیمین همون پسریِ که رئیسشون از دبیرستان عاشقشه و دنبالشه که پیداش کنه و وقتی کوک بهوش اومده بود جیمین و از اونجا برده بودن.

حالا بعد از چند ماه همراه افراد گردن کلفت و تنومدنش به بیمارستانی که جیمین کار می‌کرد اومده بود.

«+لعنت بهتون من که گفتم چیزی به کسی لو نمی‌دم.»

جیمین همونطور که تکیه‌شو به در اتاق استراحت داده بود با عصبانیت گفت و به پسری که چند ماه پیش نجاتش داده بود خیره شد.
کوک آب دهنش و قورت داد و رو به دستیارش جوسونگ کرد و با لحن مضطربی گفت: 

«-من که بهت گفتم ایده ی بدیه اینا رو همراه خودم بیارم، این نره غولا رو بردار ببر بیرون جیمینُ عصبی کردیم.»

درسته.
 جئون جونگ‌کوک هرچقدر هم آدم ترسناک و خشنی باشه در برابر پسر مورد علاقه‌ش کم‌ می‌آورد، مخصوصا حالا که بعد از چند سال دوباره اونو ملاقات کرده.

 

  • sweetie ...

💎Hotter than hell💎

 

  • sweetie ...

Imagine

بعنوان دانشجوی ادبیات، جونگ‌کوک عاشق نوشتن بود و داستان‌های زیادی برای چاپ داشت اما حمایت مالی؟ نه. انگار همیشه مهم‌ترین بخشش همین بود؛ پول!
"آقای جئون؟"
از دیوار آجری کوتاه پشت سرش فاصله گرفت و دنبال پیشکار زن راه افتاد. 
"قوانین ساده‌ست. جناب پارک معمولـا ساعت دوازده شب به رختخواب میرن؛ باید از یک ربع قبل توی اتاق ایشون حاضر باشید. جزئیات بیشتر رو بعد از ارزیابی بهتون میگم."
"ارزیابی؟!"
زن مقابل در بزرگی ایستاد و قبل از اینکه چند تقه به بدنه‌‌اش بزنه، نگاه گذرایی به دانشجوی مضطرب انداخت بعد توضیح داد:
"بله. اگه قراره بعنوان قصه‌گوی جدید ارباب مشغول به کار بشید، ایشون باید بپذیرن؛ بهتره که از نگاه مستقیم به چشم‌هاشون خودداری کنید و تنها در صورتی حرف بزنید که ازتون سوالی پرسیده شد. جواب باید کوتاه اما راضی کننده باشه. متوجه شدین؟"
جونگ‌کوک سر تکان داد، با اون گلوی خشک شده نمی‌تونست که حرف بزنه؛ قرار بود یه گوشه بشینه، قصه بگه و پول بگیره. البته که نمی‌دونست در اون اتاق تاریک چه هیولـایی توی سایه‌ها نشسته و داره انتظارش رو می‌کشه!

 

  • sweetie ...

💎kiss the rain💎

 

  • sweetie ...

💎Aphrodite💎

 

  • sweetie ...

💎Lockdown💎

 

  • sweetie ...

Imagine

 

با خستگی گره‌ی کراواتش رو شل کرد بعد به پشتی صندلی تکیه زد؛ بالـآخره کارش برای اون شب تموم شده بود و حالـا می‌تونست با لیتل شیرین و دوست‌داشتنی‌اش، جونگ‌کوک، وقت بگذرونه.
با به یادآوردن بیبی بانی‌‌اش که چند ساعت پیش، به بهانه بی‌خوابی به شرکت اومده بود، سرش رو بلند کرد تا نگاهی بهش بندازه؛ هیچوقت انقدر ساکت نمی‌موند!
دید که پسرکش چطور توی خودش جمع شده و به همون شکل، روی کاناپه به خواب رفته در حالی که سر و گردنش تو وضعیت مناسبی قرار نداشتن. چین بزرگی به پیشانی‌اش داد و برای به آغوش کشیدنش از جا بلند شد.
انگار حق با هوسوک، شریک و دوست قدیمی‌اش بود؛ جیمین، با وجود مشغله‌های تموم نشدنی‌اش نمی‌تونست کرگیور مناسبی برای کوکی باشه پس، شاید باید حضانتش رو به یک نفر دیگه می‌داد! با این تصور زیبای خفته‌ی آروم گرفته بین بازوهاش رو بیشتر به قفسه‌ی سینه‌اش چسبوند. جونگ‌کوک کسی رو می‌خواست که خالصانه تموم عشق و توجه مورد نیازش رو بهش بده و همیشه کنارش بمونه.
البته جیمین نمی‌دونست وقتی پسرک کرگیور جدیدش رو ببینه، قراره چه واکنشی نشون بده!


منبع:jimintopstan

  • sweetie ...

💎Vasilisa💎

 

  • sweetie ...

Imagine

جیمین و جونگ‌کوک خسته از آروم کردن و خوابوندن بچه‌هاشون، کنار همدیگه بچه به بغل نشستن و با خنده‌ی شلی اوج خستگیشون رو به همدیگه فهموندن.
حالا که خونه پر از آرامش و سکوت بود، جیمین سرش رو به پشتی مبل تکیه داده و چشم‌هاش رو بسته بود.
جونگ‌کوک با وسوسه شدن برای خواب، سرش رو روی شونه‌ی همسرش گذاشت و به ثانیه نکشید خوابشون برد ولی حتی توی خواب هم محکم از کوچولوهاشون گرفته بودن.


منبع:myevilomega

  • sweetie ...

💎Cinnomer💎

  • sweetie ...

𝒌𝒐𝒐𝒌𝒎𝒊𝒏

❤ You are me ; I am you ❤

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan