Imagine

بعنوان دانشجوی ادبیات، جونگ‌کوک عاشق نوشتن بود و داستان‌های زیادی برای چاپ داشت اما حمایت مالی؟ نه. انگار همیشه مهم‌ترین بخشش همین بود؛ پول!
"آقای جئون؟"
از دیوار آجری کوتاه پشت سرش فاصله گرفت و دنبال پیشکار زن راه افتاد. 
"قوانین ساده‌ست. جناب پارک معمولـا ساعت دوازده شب به رختخواب میرن؛ باید از یک ربع قبل توی اتاق ایشون حاضر باشید. جزئیات بیشتر رو بعد از ارزیابی بهتون میگم."
"ارزیابی؟!"
زن مقابل در بزرگی ایستاد و قبل از اینکه چند تقه به بدنه‌‌اش بزنه، نگاه گذرایی به دانشجوی مضطرب انداخت بعد توضیح داد:
"بله. اگه قراره بعنوان قصه‌گوی جدید ارباب مشغول به کار بشید، ایشون باید بپذیرن؛ بهتره که از نگاه مستقیم به چشم‌هاشون خودداری کنید و تنها در صورتی حرف بزنید که ازتون سوالی پرسیده شد. جواب باید کوتاه اما راضی کننده باشه. متوجه شدین؟"
جونگ‌کوک سر تکان داد، با اون گلوی خشک شده نمی‌تونست که حرف بزنه؛ قرار بود یه گوشه بشینه، قصه بگه و پول بگیره. البته که نمی‌دونست در اون اتاق تاریک چه هیولـایی توی سایه‌ها نشسته و داره انتظارش رو می‌کشه!

 

  • sweetie ...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

𝒌𝒐𝒐𝒌𝒎𝒊𝒏

❤ You are me ; I am you ❤

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan