Imagine

 

با خستگی گره‌ی کراواتش رو شل کرد بعد به پشتی صندلی تکیه زد؛ بالـآخره کارش برای اون شب تموم شده بود و حالـا می‌تونست با لیتل شیرین و دوست‌داشتنی‌اش، جونگ‌کوک، وقت بگذرونه.
با به یادآوردن بیبی بانی‌‌اش که چند ساعت پیش، به بهانه بی‌خوابی به شرکت اومده بود، سرش رو بلند کرد تا نگاهی بهش بندازه؛ هیچوقت انقدر ساکت نمی‌موند!
دید که پسرکش چطور توی خودش جمع شده و به همون شکل، روی کاناپه به خواب رفته در حالی که سر و گردنش تو وضعیت مناسبی قرار نداشتن. چین بزرگی به پیشانی‌اش داد و برای به آغوش کشیدنش از جا بلند شد.
انگار حق با هوسوک، شریک و دوست قدیمی‌اش بود؛ جیمین، با وجود مشغله‌های تموم نشدنی‌اش نمی‌تونست کرگیور مناسبی برای کوکی باشه پس، شاید باید حضانتش رو به یک نفر دیگه می‌داد! با این تصور زیبای خفته‌ی آروم گرفته بین بازوهاش رو بیشتر به قفسه‌ی سینه‌اش چسبوند. جونگ‌کوک کسی رو می‌خواست که خالصانه تموم عشق و توجه مورد نیازش رو بهش بده و همیشه کنارش بمونه.
البته جیمین نمی‌دونست وقتی پسرک کرگیور جدیدش رو ببینه، قراره چه واکنشی نشون بده!


منبع:jimintopstan

  • sweetie ...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

𝒌𝒐𝒐𝒌𝒎𝒊𝒏

❤ You are me ; I am you ❤

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan